بلیط قطار را پاره میکنم... و با آخرین گلهی گوزنها... به خانه برمیگردم... آنقدر شاعرم... که شاخهایم شکوفه داده است! و آوازم... چون مهای بر دریاچه میگذرد... شلیک هر گلوله خشمی است... که از تفنگ کم میشود... سینهام را آماده کردهام.. تا تو مهربانتر شوی...